سلام

روزایه اخر تابستون هست

هوایی که سنگینیه هوایه پاییزو داره ولی هنوز گرمه افکار بروبکس مدرسه ای رو داره که دارن خدا خدا میکنن که معلمشون ادمه سگی نباشه (البته معلمایه دوره اموزشی جدید از خوده دانش اموزا هم گشاد ترن) یا اینکه دعا میکنن که با رفیقایه خودشون تویه یک کلاس بیوفتن

روزایه اخر تابستون یک بویه منحصر بفرد هم داره 

بویه رب وقتی مادرت میره میوه ی و جعبه جعبه گوجه میخره و تو باید بیاری تا خونه و تبدیل به رب‌شون کنه 

اخر تابستون همیشه ترک عادت هایی رو همراهش داره

اتمام تعطیلات وشروع مدرسه و دانشگاه و گذران زندگی در محل هایه جدید

تموم شدن فصل های گرم و خدافظی با لباسایه تابستون و از طرفی اماده شدن برای سرما

و از همه بد تر ساعت ها یک ساعت عقب کشیده میشن و کوتاهی  روز و بلندیه شبه شومو همراه داره

این تغییرات ادما رو مخصوصا مدرسه ای هارو خیلی محدود میکنه انگار جهانگردی رو بخوای بندازی تو سلول انفرادی و بهش حبس ابد بدی هر چند هفته اول کارشو تموم میکنه


   در تاریخ نهم بهم 1417 شمع ها را فوت کرد و 40 سالگی او ب پایان رسید
صبح فردای ان روز همسر احمد اخگری بچه ها را به مدرسه برد و احمد در خانه تنها شد. 
وقتی احمد از خواب بیدارشد اولین چهره ای که دید چهره خودش در آینه بود که لبخندی بر لب داشت که این لبخند باز شد و صدای خنده اش در دستشویی پیچید زیرا قبل این که همسرش برود احمد را بوسیده بود و رد رژش روی گونه های احمد جا مانده بود 
احمد صورت خود را شست و در عین حال که از خیسیه دمپایی های دستشویی برای اختار دادن به اعضای خانواده اش برنامه میچیند چای دم کرد 
پس از آن که صبحانه خورد تصمیم گرفت روز خود را با گوش دادن به موسیقی ادامه دهد
با اولین موسیقی به یاد سقوط عشق در پرتگاه ابدیت افتاد. با دومین آهنگ بالشتی را در آغوش خود جا کرد. با ترانه سوم خاطراتش را دستکاری کرد و تا آخرین ترانه حوصله کرد.
زمان و مکان در این لحظات برای او معنی نداشت و به همه چیز فکر میکرد هر چیزی که به او وصل شود ارزش فکر کردن داشت.
همیشه زمستون برایش سرما می آورد تا حضور شومینه و صندلی کنار پنجره اش پر رنگ تر شود .
 به دنبال دلیل دلتنگی همیشگی خودش از کودکی تا  به حال بود.
تا این که صدای ورود خانواده اش به خانه ، یقه احمد را گرفت و او را از فضای ذهن خود به سمت روال زندگی کشاند.
 چشم هایش علامت های تعجب را دنبال میکردند و انگار صدای خود را موظف میدانست که به کلماتی که میگوید حس و حال بدهد.
 و انقدر جسم خود را پرواز داد که دوباره روزش با مرگ به پایان رسید  
فرشته مرگ، هنگامی که داشت کالبد احمد را تخلیه روحی میکرد رو به آشنایان او کرد و گفت:ای کاش میدانستید که احمد برای تغذیه روح خود نیاز هایی داشت.
آشنایان گفتن چه نیاز هایی؟
گفت مثلا او برای خواب های شبانه اش به آغوش گرم و لطیفی محتیج بود.
مصداق مردانی که احساس را نمی کشند و زندگی را با ابزار عشق می خواهند


سلام

سربازی رو در جنگ جهانی اول تصور بکیند که بعد از بمب باران یک شهر وارده شهر میشه تا غنیمت جمع بکنه 

شهروندانی رو میبینی که در روال عادی شون یهو زندگیشون متوقف شده

مادری ک طفل خودشو در آغوش گرفته پسری ک با دوچرخه اش کنار دیواری ک رویه سرش اوار شده پناه گرفته بود و دختری ک عروسکشو بغل کرده بود و داخل کمدش قایم و زندانی شده بود 

 بجزع زندگی هایه پایان یافته چیزی نمیبینه

اون سرباز به چی فکر میکرده در اون زمان .به خانوادش فکر میکرده به زندگی و سلامته کاملی ک از شانسش خدا به اون داده  به هیچی اون بجزع گرسنگی و سیر کردن  شکمش با غنیمتی ک جمع میکنه به چیز دیگه ای فکر نمیکنه ادما قبل از احساساتی و عاشق شدنشون به نیاز هاشون به خاب و غذا میپردازن


سلام 

امشب میدونین حسه کیو دارم حسه بازیکن فوتبالی ک کل دوران فوتبالی شو تویه یک تیم بازی کرده عرق ریخته و تو فرازو فرود هایه باشگاهش شریک بوده ولی الان اخرین لحظاتیه ک تویه زمینه و بعد از اوت باید تعویض بشه و خداحافظی بکنه از مستطیل سبز 

الان زمانیه ک تمام اسطوره های فوتبالیت دارن از زمین چمن خدافظی میکنن اینا همش یک مفهوم داره خداحافظیه ما از دوران بچگی وفوتبالی

اینجاست که ادم خودشو پیر میبینه و بی حسو حال و محکوم به تغییرات

تغییراتی ک یک هدف کثیف داره ،پول،ما باید تمام عمر مونو فدایه این هدف کثیف بکنیم و از این امتیازی ک میدیم فقط به مقداری پول میرسیم ک از توانمون بر میاد و این تبادلی نا عادلانه است


جایه کسی کنارم خالیست 

که جایم کنارش خالی باشد

نظرم نسبت به تو حس و حالیست

که تا به حال کسی نگفته باشد

با تو خون در رگانم جاریست

بی تو هوا هم نگرفته باشد

ولی عشق لذتی زیبا و فانیست

فانیان را افسوس و حسرتی عمده باشد

دوستت دارم ،جمله ای پر از معنیست

اگر ک بعدش اثباتی نهفته باشد

جایه توست که کنارم خالیست

امیدوارم مغزت این را درک کرده باشد

 

 

 

 

 

 

 

 


سلام دیروز از دانشگاه تا یک هفته تعطیل شدیم همه دانشجوها خوشحال بودند و ذوق تعطیلات و داشتن دیروز با خودم گفتم که این تعطیلات مانند تعطیلات دیگر نیست ماده سازنده کثیفی دارد مرگ بار ، در ابتدا هیچ کس نمی داند که چه بلایی قرار است سرمان بیاید همه به چشم یک خوش گذرانی یک آوانس نگاه می کنند اما چه‌بسا که بعضی از ماها آخرین تعطیلات را سپری می کنیم و آخر این تعطیلات را نمی بینیم چه بسا بعد تعطیلات با خبرهای اندوهگین غیبت های موجه برای همدیگر ناراحت می شویم و

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لوازم یدکی پراید پژو ال۹۰ برلیانس هایما آموزش کامل داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی آرایشگران ماهر دانلود کلیپ جدید دانلود انواع بازی های اندرید آپشن خودرو | دنیای آپشن آسمان فیلم شرقی قصرچوبین