سلام
سربازی رو در جنگ جهانی اول تصور بکیند که بعد از بمب باران یک شهر وارده شهر میشه تا غنیمت جمع بکنه
شهروندانی رو میبینی که در روال عادی شون یهو زندگیشون متوقف شده
مادری ک طفل خودشو در آغوش گرفته پسری ک با دوچرخه اش کنار دیواری ک رویه سرش اوار شده پناه گرفته بود و دختری ک عروسکشو بغل کرده بود و داخل کمدش قایم و زندانی شده بود
بجزع زندگی هایه پایان یافته چیزی نمیبینه
اون سرباز به چی فکر میکرده در اون زمان .به خانوادش فکر میکرده به زندگی و سلامته کاملی ک از شانسش خدا به اون داده به هیچی اون بجزع گرسنگی و سیر کردن شکمش با غنیمتی ک جمع میکنه به چیز دیگه ای فکر نمیکنه ادما قبل از احساساتی و عاشق شدنشون به نیاز هاشون به خاب و غذا میپردازن
منبع
درباره این سایت